حرفهــــــــــای یه دختــــــــــر غمگین

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . تقدیم به همه کسانی که جوابشان بی وفائی یار بوده است. . . . . . . . . . . . . . .

حرفهــــــــــای یه دختــــــــــر غمگین

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . تقدیم به همه کسانی که جوابشان بی وفائی یار بوده است. . . . . . . . . . . . . . .

۶۵۰

 

 

بگذارید و بگذرید

ببینید و دل مبندید

چشم بیندازید و دل مبازید

که دیر یا زود

باید گذاشت و گذشت . . .

 

۶۴۹

 

  

دیروز اگر من آرزویم باغی از گل بود، امروز حتی آرزو ننگ است

 

دیروز اگر خورجین اسبم مهربانی بود، امروز در خورجین من سنگ است

گر می نویسم این کلام از قهر،

عیبم مکن آخر،

این درد دلسردیست...

دیگر هوای شعر در من نیست...

 

 

۶۴۸

 

 

فرشته تصمیمش را گرفته بود.

پیش خدا رفت و گفت خدایا می خواهم زمین را از نزدیک ببینم.

اجازه می خواهم و مهلتی کوتاه.دلم بی تاب تجربه ای زمینی است.

خدا درخواست فرشته را پذیرفت.

فرشته گفت تا باز گردم بالهایم را اینجا می گذارم. این بالها در زمین چندان به کار من نمی آید.

خداوند بالهای فرشته را بر روی پشته ای از بالهای دیگر گذاشت و گفت بالهایت را به

 امانت نگه می دارم اما بترس که زمین اسیرت نکند زیرا که خاک زمینم دامنگیر است.

فرشته گفت باز میگردم.حتما باز می گردم.

این قولیست که فرشته به خدا می دهد...

فرشته به زمین آمد و از دیدن آن همه فرشته ی بی بال تعجب کرد.

او هر که را می دید به یاد می آورد.زیرا او را قبلا در بهشت دیده بود.

اما نمی فهمید چرا این فرشته هابرای پس گرفتن بال هایشان به بهشت بر نمی گردند.

روزها گذشت و با گذشت هر روز فرشته چیزی را از یاد برد.

و روزی رسید که فرشته دیگر چیزی از آن گذشته ی دور و زیبا به یاد نمی آورد.

نه بالش را و نه قولش را...

فرشته فراموش کرد.فرشته در زمین ماند.

فرشته هرگز به بهشت بر نگشت

...

 

 

 

باز هم دلم گرفته . . . !

مثل همیشه

هر روز

همه لحظات

آه . . . کاش چیز جدیدی برای گفتن داشتم...

افسوس . . .