. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . تقدیم به همه کسانی که جوابشان بی وفائی یار بوده است. . . . . . . . . . . . . . .
درباره من
همیشه تنها ............
یه روز عشقت رو دزدیدم و برای اینکه جاش مطمئن باشه اون رو تو قلبم
قایم کردم اما نمی دونستم که یه روز برای اینکه اون رو پس بگیری قلبم
رو می شکنی
ادامه...
سلام بقول حضرت حافظ(ره):اوقات خوش ان بود که بادوست به سرشد ....باقی همه بی حاصلی وبول هوسی بود. من وقتی توی عالم تنهایی غم بی وفایی دنیا میاد سراغم تصمیم میگیرم برم یه خدمتی ولو ناچیز در حق کسی انجام بدم.(سبک میشم) دلت شاد
اون که یه وقتی تنها کسم بود /تنها پناه دل بیکسم بود/تنهام گذاشتو رفت از کنارم /از درد دوریش من بیقرارم /خیال میکردم پیشم میمونه /ترانه عشق واسم میخونه /
سرنوشت رو نمیشه کاری کرد. باید بهش تن داد یا جنگید مهم اینه که هست خوب یا بد تقدیر اینه باید .... نباید..... چگونه.... چرا...... نباید گفت نباید پرسید آخه سرنوشت حاضر جوابه
- حسن رخ ویس، ز رامین بپرس قصه فرهاد، ز شیرین بپرس - از ما به بر دوست سلامست و درود مابقی شعر و ثنا است و سرود ( خسته نباشی!) - گفتم: چشمم، گفت: براهش میدار - گفتم: جگرم، گفت: پرآهش میدار - گفتم: دلم، گفت: چه داری در دل - گفتم: غم تو، گفت: نگاهش میدار و به نظر "فروغی بسطامی": - گر فروغی گنه عشق تو دارد غم نیست کاین گناهی است که از عالم امکان سر زد
با باران از راه رسید عشق را دوباره در مزرعه خالی تنم پرواند زندگی را درآسمان آبی چشمانش حس کردم ناگهان... پاییز عشقم از راه رسید آری رفت ولی هنوز قلبم برای او می تپد... . . . سلام مجد عزیز جوابت به متنم فوق العاده بود دلت شاد
تو خود روزی به من خواهی گفت که زندگی ان خیالات زیبای تو نیست تو به من خواهی گفت زندگی شهر رویاهای تو نیست ان روز که من این را رها کرده ام وان را باور ان زمان که تو را تنها در سرزمین خیالات خود جا گذاشته ام تو به من خواهی گفت که زندگی ان نبود ان حرف ها ان قصه ها و ان شعر ها تنها بر قاب عکس من با انگشتان خود حک خواهی کرد که من دروغ گویی بیش نبودم خیال پردازی که به خیالات خود نیز وفادار نبودم ومن که انجا نیستم تا حرف های تو را بشنوم
فکر می کرد روحم را به شیطان فروخته ام حالا که ببیند روزگارم را پوزخندی می زند و خوشحال می شود از آنچه حقم بوده... نمی داند حتی شیطانی نبود که روحم را به او بفروشم. **** روبه آسمانی گذارده ام که خدایش شبیه خدای تو نیست. خدایش هر روز با اشکی متولد می شود و هر شب با اشکی می میرد. **** فریاد آسمان را به بازی مگیر... حکایت نزدیک است. باری دیگر خون خواهد بارید...
سلام وبلاگت قشنگه وقتی نوشته ات رو خوندم بازم اه کشیدم مثل همیشه نمی دونم کی می خواد اه کشیدنای من تموم شه همه رو خسته کرده اما به خدا دست خودم نیست خودش میاد از ته دلمم میاد شاد باشی عزیزکم همیشه
سلام یاسی... گاش یه کم از این عذاب وجدان ها توی وجود طرف مقابل هم نقش میخورد.. اینطوری هر دو گناهکار بودیم و عاشق و در کنار هم ... مرسی از لطف بی اندازت... کار و بار چطوره..؟! جوابا رو دادما...
سلام به یک تنهای دیگه ببخشید بی اجازه و بدون تعارف اومدم پس بدون تعارف هم میگم وبلاگ زیبایی داری دوباره باز منو برگردوند به.... برام باعث افتخاره اگه منت بذارید یه سری هم به من بزنید موفق و شاد باشید منتظرتونم
سلام یاسمین گل عزیز. وبلاگت توی بخش فیوریتم بود. حالا کی ادش کردم خدا داند. وبلاگ خوبیه. یعنی یه کم تاریکه ولی خوبه چون حرف دل می نویسی. راستی شنیدی رنج رو می شه به لذت تبدیل کرد. اگه خواستی کتاب در جستجوی معنای ویکتور فرانکل رو بخون. بعد اگه دیدی از اون سیاه تر می بینی من تسلیم.
توی آسمون دنیا هر کسی ستا ره دا ره چرا وقتی نوبت ماست آسمون جایی نداره؟ واسه من تنهایی درده درد هیچ کسو نداشتن هر گل پژ مرده ای رو تو کویر سینه کاشتن دیگه با ور کردم اینو که باید تنها بمونم تا دم لحظه مردن شعر تنهایی بخونم.
و شرمنده که یه مقداری من دیر به دیر میام.آخه الآن فصل امتحاناست و من سرم خیلی شلوغه. زندگی قصه مرد یخ فروشی است که از او پرسیدند : فروختیی ؟ گفت : نخریدند تمام شد !!!!
کاش می توانستم چشمانم را ببندم کاش می توانستم نبینم دوست دارم دیگر کور شوم تا تورا نبینم کر شوم دیگر صداتو نشنوم........... دیگر چه دارم؟!!!!!..................هیچ
سلام یاسمین عزیز چه عکس گوگولی گذاشتی آخه من روی این صحنه خیلی حساسم فکر می کنم خیلی عاشقونه است دست در دستان یگدیگر به جایی میرویم که کسی دیگر نگوید چطور کنار هم بمانیدو چطور زندگی کنید....
سلام خانومی! میگما بعضی وقتا بعضی گناها اونقدر شیرین هستن که به انجامش میارزن. گاهی اگه نخوام فکر کنم که پیشمه دنیا واسم یه زندون میشه و وقتی به بودنش فکر می کنم انگار رو ابرا راه میرم. اگه من گناهکارم ترجیح میدم ادامه بدم...
در پس تنهایی من , تنهایی دورتر و دست نیافتنی تری وجود دارد . کسی که ساکن آنجاست , تنهایی مرا بس پر ازدحام می پندارد ؛ و سکوت مرا لبریز از فریاد و غوغا می بیند . و من , که هنوز نا آرام وسرگردانم , چگونه به آن تنهایی مطلق توانم رسید ؟ نغمه های آن دیار , در گوشم طنین افکن است . و سایه ی تاریک آن , راه را از برابر دیدگانم پنهان میکند . پس چگونه به سوی آن تنهایی آسمانی راه برم ؟ در پس این دره ها وبلندی ها , جنگل عشق و شیدایی است . کسی که ساکن آنجاست , خاموشی مرا تندبادی سهمگین می شمارد , و دلدادگان آن دیار , شیفتگی مرا فریبی بیش نمی دانند . من که هنوز نا آرام و سرگردانم , چگونه بدان جنگل مقدس خواهم رسید ؟ من که هنوز طعم خون در دهان دارم , چگونه آن تنهایی روحانی را درک توانم کرد ؟ من در پس این خویشتن در بند , خویشتنی آزاده دارم , که در نظر او , رؤیاهایم " نبردی در تاریکی " است . من که نوباوه ای خوار و زبونم , چگونه خویشتن آزاده ی خویش را بنیاد کنم ؟ آری , پیش از قربانی کردن تمامی خویشتن های در بند خود , یا پیش از آن که تمامی مردمان , آزاده و رها گردند ، من چگونه خویشتن آزاده ی خویش را بنیاد توانم کرد ؟ آری , چگونه برگ هایم به نوازش باد , ترانه ی پر کشیدن توانند سرود , بی آنکه ریشه هایم در ژرفای تاریکی زمین , فرو روند ؟ و چگونه عقاب جانم در برابر خورشید بال و پر تواند گشود , اگر لانه ای را که به عرق جبین بنا نهاده , برای جوجه ها بر جای ننهد ؟ جبران خلیل جبران
وقتی تو را نداشتم فقط تورا نداشتم اما اکنون که تورا دارم فقط تورا دارم. میبینی وقتی به چیزی که می خوای میرسی تازه میفهمی که همه چیزو از دست دادی در پناه هو
سلام هر چی می خونم کم میارم. نمیدونم چرا؟ اما از بس تو این شعرت حرف هست که نمیشه همش رو یه جا گفت خیلی زیبا و پراحساس هستش. بی نهایت زیباست بهت تبریک میگم ای دختر مشرق زمین
سلامممممم............
آپم
سلام
بقول حضرت حافظ(ره):اوقات خوش ان بود که بادوست به سرشد ....باقی همه بی حاصلی وبول هوسی بود.
من وقتی توی عالم تنهایی غم بی وفایی دنیا میاد سراغم
تصمیم میگیرم برم یه خدمتی ولو ناچیز در حق کسی انجام بدم.(سبک میشم)
دلت شاد
اون که یه وقتی تنها کسم بود /تنها پناه دل بیکسم بود/تنهام گذاشتو رفت از کنارم /از درد دوریش من بیقرارم /خیال میکردم پیشم میمونه /ترانه عشق واسم میخونه /
سلام ...
گناه! تا باشه ازین گناها باشه! اینا که گناه نیست ... هی روزگار ...
دلت سبز و بهاری ...
صدای زنگ در با ضربان قلبم همراه می شد
تاریکی چه وفادارانه پله های فاصله را در اغوش می گرفت
تو می امدی تکیه گاه غریب تنهایی ام
اشنای غربت دستانم
و من رها در تعارض شادی و ترس
خود را به اقیانوس اتشین اغوشت می سپردم
به نظر من این حس خوبیه که ادم کسی رو که دوست داره در کنار خودش همیشه حسش کنه.ما ادما همیشه وقتی چیزیرو ازدست میدیم تازه قدرشو میدونیم.
سلام یاسمین جون ممنون از اینکه بهم سر زدی من آپم خوشحال میشم افتخار بدی منتظرت می مونم خواهر خوبم
با تشکر ملیکا
سرنوشت رو نمیشه کاری کرد.
باید بهش تن داد
یا جنگید
مهم اینه که هست
خوب یا بد
تقدیر اینه
باید ....
نباید.....
چگونه....
چرا......
نباید گفت
نباید پرسید
آخه سرنوشت حاضر جوابه
سلام
خوبی
نظرت راجع زندگی چیه
می تونی کمکم کنی
این سوال خیلی برام مهم شده
ممنون
- حسن رخ ویس، ز رامین بپرس
قصه فرهاد، ز شیرین بپرس
- از ما به بر دوست سلامست و درود
مابقی شعر و ثنا است و سرود ( خسته نباشی!)
- گفتم: چشمم، گفت: براهش میدار
- گفتم: جگرم، گفت: پرآهش میدار
- گفتم: دلم، گفت: چه داری در دل
- گفتم: غم تو، گفت: نگاهش میدار
و به نظر "فروغی بسطامی":
- گر فروغی گنه عشق تو دارد غم نیست
کاین گناهی است که از عالم امکان سر زد
با باران از راه رسید
عشق را دوباره در مزرعه خالی تنم پرواند
زندگی را درآسمان آبی چشمانش حس کردم
ناگهان...
پاییز عشقم از راه رسید
آری رفت
ولی هنوز
قلبم برای او می تپد...
.
.
.
سلام مجد عزیز
جوابت به متنم فوق العاده بود
دلت شاد
سلام
مثل همیشه قشنگ
hi
very Beautiful’
exampel always
اولین گناه را ادم کرد که عاشق حوا شد
تو خود روزی به من خواهی گفت که زندگی ان خیالات زیبای تو نیست
تو به من خواهی گفت زندگی شهر رویاهای تو نیست
ان روز که من این را رها کرده ام وان را باور
ان زمان که تو را تنها در سرزمین خیالات خود جا گذاشته ام تو به من خواهی گفت که زندگی ان نبود ان حرف ها ان قصه ها و ان شعر ها
تنها بر قاب عکس من با انگشتان خود حک خواهی کرد که من دروغ گویی بیش نبودم خیال پردازی که به خیالات خود نیز وفادار نبودم
ومن که انجا نیستم تا حرف های تو را بشنوم
فکر می کرد روحم را به شیطان فروخته ام
حالا که ببیند روزگارم را پوزخندی می زند و خوشحال می شود از آنچه حقم بوده...
نمی داند حتی شیطانی نبود که روحم را به او بفروشم.
****
روبه آسمانی گذارده ام که خدایش شبیه خدای تو نیست. خدایش هر روز با اشکی متولد می شود و هر شب با اشکی می میرد.
****
فریاد آسمان را به بازی مگیر... حکایت نزدیک است. باری دیگر خون خواهد بارید...
سلام
تولد دوستت مبارک....
شاد و موفق باشی
سلام رفیق
خدایا داد من بستان ازو ای شحنه ی مجلس
که می با دیگران خودرستو با من سر گران دارد . . .
چو عاشق می شدم گفتم که بردم گوهر مقصود
ندانستم ندانستم که این دریا چو موج خون فشان دارد .
(( حافظ)) .
دمت گرم و سرت خوش باد .
قرررررررررررررررربانت .
داریوش .
سلام وبلاگت قشنگه وقتی نوشته ات رو خوندم بازم اه کشیدم مثل همیشه
نمی دونم کی می خواد اه کشیدنای من تموم شه همه رو خسته کرده اما به خدا دست خودم نیست خودش میاد از ته دلمم میاد
شاد باشی عزیزکم همیشه
سلام یاسی...
گاش یه کم از این عذاب وجدان ها توی وجود طرف مقابل هم نقش میخورد..
اینطوری هر دو گناهکار بودیم و عاشق و در کنار هم ...
مرسی از لطف بی اندازت...
کار و بار چطوره..؟!
جوابا رو دادما...
سلام به یک تنهای دیگه
ببخشید بی اجازه و بدون تعارف اومدم
پس بدون تعارف هم میگم وبلاگ زیبایی داری
دوباره باز منو برگردوند به....
برام باعث افتخاره اگه منت بذارید یه سری هم به من بزنید
موفق و شاد باشید
منتظرتونم
سلام
ممنون از اینهمه لطف
متاسفانه آدرس وبلاگتونو اشتباه نوشتین
دلت شاد
سلام یاسمین گل عزیز. وبلاگت توی بخش فیوریتم بود. حالا کی ادش کردم خدا داند. وبلاگ خوبیه. یعنی یه کم تاریکه ولی خوبه چون حرف دل می نویسی. راستی شنیدی رنج رو می شه به لذت تبدیل کرد. اگه خواستی کتاب در جستجوی معنای ویکتور فرانکل رو بخون. بعد اگه دیدی از اون سیاه تر می بینی من تسلیم.
سلام دوست عزیز
من تازه آپ کردم خوشحال میشم سری به من بزنی
زندگی همانند زنگ درس نقاشی کردن است با مداد رنگی ولی بدون
پاک کن زندگی درس حساب است، خوبیها را جمع، بدیها را کم ، خوشیها
را ضرب و شادیها را تقسیم کنیم. زندگی تفریح است میان تولد و مرگ
و در نهایت زندگی نکن برای مردن، بمیر برای زندگی کردن
سلام
توی آسمون دنیا هر کسی ستا ره دا ره
چرا وقتی نوبت ماست آسمون جایی نداره؟
واسه من تنهایی درده
درد هیچ کسو نداشتن هر گل پژ مرده ای رو تو کویر سینه کاشتن
دیگه با ور کردم اینو که باید تنها بمونم
تا دم لحظه مردن شعر تنهایی بخونم.
یاسمین عزیز با اجازه من تو را لینک کردم.اگه دوست نداشتی بهم بگو.
سلام
مرسی که اومی و تولدم رو تبریک گفتی.
از بابت لینک هم ممنون.
و شرمنده که یه مقداری من دیر به دیر میام.آخه الآن فصل امتحاناست و من سرم خیلی شلوغه.
زندگی قصه مرد یخ فروشی است که از او پرسیدند : فروختیی ؟
گفت : نخریدند تمام شد !!!!
سلام خسته نباشی
ببخشید دیر اومدم
کاش می توانستم چشمانم را ببندم
کاش می توانستم نبینم
دوست دارم دیگر کور شوم تا تورا نبینم
کر شوم دیگر صداتو نشنوم...........
دیگر چه دارم؟!!!!!..................هیچ
سبز باشی گلم
یاسمین جون سلام.
این مدت بدلیل امتحانات پایان ترم نمی تونم بهت سر بزنم.ببخشید.
بعداْ میام سراغت...
سلام
ممنونتم
شاد زی...
سلام یاسمین جان
شمارو به بازی ارزو ها دعوت کردیم
مرسی
اد کردم آی دی تو .
سلام
قشنگ بود
موفق باشی
سلام یاسمن جون
خیلی زیبا بود دوست من
می گم اینار و همه خودت می نویسی یا نویسنده خاصی داره؟
اگر کار خودته باید بگم خیلی خوب می نویسی
موفق باشی
سلام یاسمین عزیز
چه عکس گوگولی گذاشتی آخه من روی این صحنه خیلی حساسم فکر می کنم خیلی عاشقونه است
دست در دستان یگدیگر به جایی میرویم که کسی دیگر نگوید چطور کنار هم بمانیدو چطور زندگی کنید....
سلام یاسمین عزیز، خسته نباشی زحمت می کشی. برایت آرزوی شادی و موفقیت در وبلاگت دارم.
سلام خانومی!
میگما بعضی وقتا بعضی گناها اونقدر شیرین هستن که به انجامش میارزن.
گاهی اگه نخوام فکر کنم که پیشمه دنیا واسم یه زندون میشه و وقتی به بودنش فکر می کنم انگار رو ابرا راه میرم.
اگه من گناهکارم ترجیح میدم ادامه بدم...
سلاممم
سلام یاسمین جون واقعا وبلاگ خوبی دارین کارتون عالی هستش از اهنگ وبلاگتون هم خوشم اومد خوشحال میشم بهم سر بزنی .
فراتر از تنهایی
در پس تنهایی من , تنهایی دورتر و دست نیافتنی تری وجود دارد .
کسی که ساکن آنجاست , تنهایی مرا بس پر ازدحام می پندارد ؛ و سکوت مرا لبریز از فریاد و غوغا می بیند .
و من , که هنوز نا آرام وسرگردانم , چگونه به آن تنهایی مطلق توانم رسید ؟
نغمه های آن دیار , در گوشم طنین افکن است .
و سایه ی تاریک آن , راه را از برابر دیدگانم پنهان میکند .
پس چگونه به سوی آن تنهایی آسمانی راه برم ؟
در پس این دره ها وبلندی ها , جنگل عشق و شیدایی است .
کسی که ساکن آنجاست , خاموشی مرا تندبادی سهمگین می شمارد , و دلدادگان آن دیار ,
شیفتگی مرا فریبی بیش نمی دانند .
من که هنوز نا آرام و سرگردانم , چگونه بدان جنگل مقدس خواهم رسید ؟
من که هنوز طعم خون در دهان دارم , چگونه آن تنهایی روحانی را درک توانم کرد ؟
من در پس این خویشتن در بند , خویشتنی آزاده دارم ,
که در نظر او , رؤیاهایم " نبردی در تاریکی " است .
من که نوباوه ای خوار و زبونم , چگونه خویشتن آزاده ی خویش را بنیاد کنم ؟
آری , پیش از قربانی کردن تمامی خویشتن های در بند خود ,
یا پیش از آن که تمامی مردمان , آزاده و رها گردند ،
من چگونه خویشتن آزاده ی خویش را بنیاد توانم کرد ؟
آری , چگونه برگ هایم به نوازش باد , ترانه ی پر کشیدن توانند سرود ,
بی آنکه ریشه هایم در ژرفای تاریکی زمین , فرو روند ؟
و چگونه عقاب جانم در برابر خورشید بال و پر تواند گشود ,
اگر لانه ای را که به عرق جبین بنا نهاده , برای جوجه ها بر جای ننهد ؟
جبران خلیل جبران
سلام یاسمین جان بازم مثل همیشه این حرفتم به دلم نشست عالی بود راستی یاسمین جون من آپم خوشحال میشم افتخار بدی منتظر حضورت هستم .
با تشکر ملیکا
سلام
کیه که یادش بیاد روزی .... عاشقش بودی...
نمی دونم اما اگر یادش بود...دستامون تنها نمومند...
من اینجا بس دلم تنگ است
از شادی تو دل شادم .برای تو شادی گونه ای آزادی است و در میان تمامی آنانی که می شناسم تو باید از همه آزاد تر باشی.
وقتی تو را نداشتم فقط تورا نداشتم اما اکنون که تورا دارم فقط تورا دارم.
میبینی وقتی به چیزی که می خوای میرسی تازه میفهمی که همه چیزو از دست دادی
در پناه هو
سلام
هر چی می خونم کم میارم.
نمیدونم چرا؟
اما از بس تو این شعرت حرف هست که نمیشه همش رو یه جا گفت خیلی زیبا و پراحساس هستش.
بی نهایت زیباست
بهت تبریک میگم
ای دختر مشرق زمین
مرا رهایی نیست ... از آنچه که تو برایم خاطره کردی ...
سلام!!
وبلاگ جالبی داری.
خوشحال می شم پیش منم بیای
منتظرم