پسرک بود و مادرش...
مادر نماز میخواند...وقتی نمازش به آخر رسید؛ و چون همیشه بعد نماز دست به دعا برداشته بود...
پسرک نیز که نمازش را تمام کرده بود...به قدمگاه مادر آمد و سر را به عادت دیرینه بر زانوی مادر
گذاشت...
مادر مدتی بود که به راز نهفته در دل پسرک آگاه شده بود...
آری ...مادر میدانست که پسرکش غم عشقی را در سینۀ خود خاموش نگه داشته...
پسرم...من میدانم...میدانم که عاشقی...آخر او کیست که این گونه دلت را ربوده...
پسرک اما سر بلند نمیکرد و هیچ بر زبان نمیاورد...تا مبادا مادر اشکهایش ر ا ببیند...
مادر بر سر پسرش دستی کشید و آرام گفت...غمگین مباش
پسرم...آیا من نیز اوا را میشناسم؟
اگر چنین است بگو تا نه فردا...که امروز دستت را به دستش برسانم...
پسرک تنها سکوت میکرد...
آری پسرم..میدانم که اون نه از آشنایانست..که اگر این گونه بود...تا به حال با خبرم ساخته بودی...
سکوت پسرک..تنها صدایی بود که شنیده میشد...
آخر او کیست؟آیا اورا خوب میشناسی؟!!تو اورا کجا دیده ای؟چگونه عاشقش شدی؟!!
سکوت....
و مادر دیگر هیچ نگفت....
پسرک اما...دیگر اشک هایش روان شده بود...بغضش رها و هق هق شانه هایش را به لرزه انداخته
بود...
و حال این مادر بود که سکوت میکرد...وبا اشک هایش حرف میزد...
سلام
این قضیه خیلی به من شبیهه
چون منهم عاشق شدم ولی هنوز بعد دو سال به هیچکس نگفتم
راستی خیلی وبلاگت باحاله خوشحال میشم به وبلاگ من هم سر بزنی
اگه لینکم کنی خوشحال تر می شم
به امید روزی که به انچه می خواهیم برسیم
پسر عاشق ...
سلام.
بسیار از خوندن مطالبت به وجد اومدم. قابل بیان نیست چون نمیشه همه احساس رو گفت. فقط:
هیچ ملالی نیست ... جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور، که مردم به ان شادمانی بی سبب می گویند.
امیدوارم موفق باشی
سلام دوباره به تو دوست عزیز
ممنون از اینکه قابل دونستی و دوباره سر زدی
جمله شما هم بسیار زیبا بود
دلت شاد
دلم را برایت پاک کردم کنار گذاشتم
برایت همه گلها را چیده ام، توی گلدان روی میز است...
وبلاگ قشنگی داری موفق و پیروز باشید.
خوش حال میشم پیش منم بیاین
............................................................................................................................................................................
سلام یاسمین خانومی
دل منم شکسته ؛ واسه همینه که هیچ وقت ؛ پست هایی
که تو وبلاگم میذارم بوی شادی نمیده ؛
من نمیتونم ناراحتیم رو پنهون کنم ؛ شاید اشتباه باشه
اما نمیتونم
ای کاش میتونستم کمکت کنم ؛ اما......................
زندگی عمر لحظه هاست ؛
یا علی
ما که آخرش را نفهمیدیم... بالاخره عاشق کی شده بود؟!
راستی شما چرا این قدر غمگینید؟ سرگرمی هاتون هم اشکه و غمو سکوت...
دقیقا متوجه ذهنم نمی شم که داره چی میگه! فقط امیدوار باشیم در دنیای امروز پسرک و مادرش فقط در قصه ها باشند...
سلام خوبی
فقط یه سوال ازت دارم
کی تموم میشه؟
سلام دوست عزیز وب قشنگی داری
خوشحال می شم پیشم بیای
سلام تو اولین بازدیدکننده از وبلاگم بودی پس همیشه به یادم می مونی نوشته هات خیلی قشنگ اما یک چیزی من خیلی وقت معنی عشق را فراموش کردم میشه واسم معنی کنی متشکر به من سربزن
سلام
به مهربانی خودتان ببخشید
چند روزی بود که مسئول اتاق کامپیوتر دانشگاه عوض شده بود و تا آماده شدنش چند روزی طول کشید
خیلی گل برای من کاشتی همه گل تقدیم وجود نازنینت باشد
عشقت را بین خود و قلبم تقسیم کردم
سلام
کاش میشد یک کاری کرد تا هیچ دلی یخ نزنه.
دوست داشتی سربزن.
زیبا بود عزیزم مثل همیشه
سبز باشی
و شااااااااااااااااااد
خیلی قشنگ بود
سلام
واقعا حرف دلمو میگی. نامردی...بی وفایی...تنها گذاشتن...اشک....غم .... و باز هم تنهایی
ای کاش یکی بود منو از این حالت در بیاره...یکی که دوستی و عشق رو با تمام وجود بشناسه
سلام
ممنونم واسه حضور گرم و صمیمیت
خوشحالم که دوستی مثل تو دارم
امیدوارم هیچ وقت ناراحت نباشی
اما بازم سوال دارم ؛ کنجکاوی داره میکشتم ؛ چرا حرف های یه دختر غمگین ؟
زیر آسمون خدا سربلندی کن و بندگی
یا علی
سلام ممنون که به وبلاگم سر زدی
خیلی ماهی
راستی این آیدی منه اد کن هر وقت آپ کردی وبلاگت رو بگو سر بزنم
ll4ik@yahoo.com
سلام
سکوت همیشه پر حرف ترین حالت است...
مادر همه زبانهایی که یه بچه میزنه رو بلد هست حتی زبان سکوت رو که میگه تو چی میخوای.
سلام
مرسی که به ما لطف داری
تنها شرط رسیدن به پیروزی داشتن اراده قوی است شرایط دیگراهمیتی ندارد
موفق باشی
سلام دوست عزیز
متن زیبا وقشنگی بود
خوشحال می شم بیشتر با هم آشنا بشیم
موفق باشی
سلام منم مزاحم همیشگی
ببخش که با حرفام ناراحتت کردم ؛ نمیخواستم این جوری بشه
ببخش ؛
وبلاگت آرومم میکنه ؛ متن هات بی نظیره
مراقب خودت باش
به رسمه همیشه
یا علی
من الان هستم اگه خواستی این ای دیمه darvhish_khoran
یک دنیا تشکر از شعر زیبایی که برام نوشتی. میدونستی که خیلی دوست دارم یکهو یه شعر بخونم... واقعاْ ازت متشکرم و لطف می کنی که به سرای فلسفه سیاست سر می زنی.
همیشه شاد زی
to khobi va in nahayat eaterafhast.man to omram delsokhtey mesle to nadidam.dar panahe hoo
سلام یاسمین عزیز ...
خواستم بگم داستان زیبایی بود، دیدم داستان واژه درستی نیست ... واقعیت زیبایی بود... نمی دونم چرا اشکهای منم جاری کرد ...
دلت سبز و بهاری ...
سلام یاسمن جان
این پستت خیلی قشنگ بود...خیلی
مرسی
به جمع همرزمان شریعتی بپیوند.
در باغ « بی برگی » زادم
و در ثروت « فقر » غنی گشتم.
و از چشمه « ایمان » سیراب شدم.
و در هوای « دوست داشتن » ، دم زدم.
و در آرزوی « آزادی » سر بر داشتم.
و در بالای « غرور » ، قامت کشیدم.
و از « دانش » ، طعامم دادند.
و از « شعر » ، شرابم نوشاندند.
و از « مهر » نوازشم کردند.
و « حقیقت » دینم شد و راه رفتنم.
و « خیر » حیاتم شد و کار ماندنم.
و « زیبایی » عشقم شد و بهانه زیستنم.
«دکتر علی شریعتی
سلام یاسمین خانوم . خوبی ؟ خوشحالم که بازم می یام وبلاگت . راستی منم فردا به روز می کنم . با یه متن جدید به روز می شم فردا . موفق باشی . خوشحالم می کنی مثل همیشه بهم سر بزنی