ده شاخه گل برایت می فرستم؛ نه تا طبیعی و یکی مصنوعی
یه کارت هم می زنم بهش که روش نوشتم :
تا وقتی آخرین گل پژمرده نشده دوست دارم
من غریبه دیروزم؛ آشنای امروز و فراموش شده فردا . . .
پس در آشنایی امروز می نگرم تا در فراموشی فردا یادم کنی
با هفت آسمون پر از یاس و میخک ...
با هفت دریا پر از محبت ...
با یه حس بی قراره کوچک ...
میخوام بگم :
دوست دارم
در تاریکی شب سه شمع روشن کردم :
اولی برای بودنت
دومی برای دیدنت
سومی برای بوسیدنت
در آخر هر سه را خاموش کردم واسه در آغوش گرفتنت