تو چه در سر داری؟ از من آینه به نرمی پرسید؛
من در این اندیشه که از آینه پنهان سازم
راز دلدادگی و شیدائی
ونمی دانستم عشق چون خورشیدی ازفراسوی نگاهم پیداست
برای زیستن دو قلب لازم است :
قلبی که دوست بدارد؛ قلبی که دوستش بدارند
قلبی که هدیه کند؛ قلبی که بپذیرد
قلبی برای من؛ قلبی برای انسانی که می خواهم
زندگی دیواریست تا فراسوی ابد
سهم ماخشت و گل ازدیواراست
می زنند ثانیه ها چنگ به سقف
دیــر بجنبیــم سرمان آوار است
تو گفتی عاشقی بسه؛گفتی که عشق
یه عادتـه؛ دنیا برام یه قفسه ؛ دلم پر از
شکایته؛ من میشینم به پای تو
فقط به خاطر تو . . .